مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
ای به تو از خالق داور سلام از لب جانبخـش پیـمـبر سلام ای پـدر عـالـم هـسـتـی هـمـه نجـل عـلی یوسف دو فـاطمه شمس و قمر را به نسب اختری نـسل امـام از پـدر و مـادری اخـتــر تـابـنـدۀ دانـش تــویـی بـلکه شـکـافـنـده دانـش توئی عــالــم عــلــم احــد قـــادری بـاقــری و بـاقــری بــاقــری دانش کل نکـتهای از مکـتبت عـلـم لـدنّـی سخـنـی بـر لـبت مدح تو از قول خدا از نی است خُـلق تو آینه خُـلق نـبی است مام تو ریـحـانـۀ نـجـل بـتـول جابرت آورده سلام از رسول اخــتــر تــابــنـده مــاه رجـب مـهـر فــروزنـده مــاه رجـب شهر رجب را تو بهین کوکبی مـاه فـروزان نخـستـین شـبی جابرجعفی که ز دانش یمی است بر لبش از چشمۀ علمت نمی است عـلم، نـهـالـی ز گـلـسـتـان تو پـیـر خـرد طـفـل دبـستـان تو هر نفست باغ گـلی از کـمال هر سخنت پاسخ صدها سؤال گاه، کشاورزی و بیلت بدوش گاه، ملک را سخنت دُرّ گوش مام تو را گـفـت عـدو نـاسـزا از چه تو گفتیش ز رأفت دعا با همه فضل و شرف و علم تو دشمن تو شد خجل از حلم تو عـالـم نـصرانـیِ با آن کـمـال دید تو را و ز سخن گشت لال تو لب خود بسته، نشسته خموش او شده سر تا بقدم چشم و گوش هست هنوز از سخنت مشگ بیز قصّه زیبای عُـزَیز و عـزیـز روز اسیـریـت به بـزم یـزیـد آنکه بر او بـاد عـذاب شـدیـد بود چـو اولاد پـیـمـبـر اسیـر بیکس و بییـاور بیدستگـیر خواست یزید از همه یاران جواب تا چه کـنـد با حـرم بـوتـراب یکسره گفتند: که با تـیغ تـیـز خون شریف همگان را بریز سن تو میبود دو سال و دو ماه بانگ زدی سخت بر آن رو سیاه کای ز خـداوند و پیـمـبر جدا موسی و هارون، دو سفیر خدا جانب فرعون چو بـشـتـافـتند بر سر تخت سـمـتـش یافـتـند هر دو گشودند به تـوحـید لب روز بر آن تیره درون گشت شب گفت به حضّار که بر این دو تن رأی شما چیست در این انجمن؟ یکسره گـفـتـند بدو حـاضران دعـوت کن از هـمۀ ساحـران لشگر فرعون چـنین رأی داد قـوم بر کـشتن ما لـب گـشـاد لشگر او با همه کفر و ضلال طیـنـتـشان بود همه از حـلال قوم تو چون خشم رسول خداست در طلب ریختن خـون ماست رأی به خـونـریزی ما دادهاند شبـهـه ندارد که، زنـازادهانـد کودک و اینگونه کلام آتـشین ای کـلماتت همه جا دلـنـشـین ای به فـدایت پــدر و مــادرم مدح تو در دُرج دهان گوهرم «میثمم» و عـبـد مـطـیـع تـوأم عـاشـق دیــدار بـقــیــع تــوأم |